آبنبات تلخ
Part:62
لارا : ولم کنید ولم کنید (با گریه )
تهبونگ : لارا جواب بده لارا(با داد) گوشی قطع شد
ته : لعنتی(با داد)
کوک : چته
ته : سریع مختصات گوشیه لارا رو پیدا کن
کوک : واسه چی
ته : پیدا کن(داد)
کوک : باشه بیا
ته : مرسی دنبالم بیا
کوک : کجا
ته : تو راه میگم
لارا : ولم کنید (گریه)
لارا : دامنمو در آوردن لباسمم در آوردن همه جامو میلوسیدن یکی زبونشو روی ترقوم یکی دیگه داشتم با انگشتاش پوصینمو میمالید قسم خوردم بعد این اتفاق خودمو بکشم
ته ؛ یک دو سه درو شکستمو وارد شدم
کوک : حرومیا
میونگ : ش....شما...کی؟
ته : قاتل جونت
کوک : دخلتون اومده
ته : همشونو زدیم به کوک گفتم ببرتشون بیرون رفتم سمت لارا تقریبا لخت بود بدن سفیدش آدمو دیونه میکرد
لارا : ت....ه...یو...نگ....ن..نجا...نجاتم....ب....بده
ته : اروم باش کل لباساشو در آوردم با دیدن زخم روی دستش قلبم وایستاد یه سوختگی جدی بود
لارا : ن...نه..ب..بهم...د...دست....ن...ن...نزن
ته : لارا آروم منم بلندش کردمو بردمش حموم اونجا گذاشتمش توی وان آروم بدن سفیدشو شستم
لارا : به خودم اومد دیدم تو حمومم تهیونگ بالا سرم بود کاملا لخت بودم او....اون....داشت منو میشست از خجالت سرخ شدم
ته ؛ خوبی
لارا: چیکار میکنی
ته : بزار کارمو کنم تموم شد بزار کمت کنم بلند شی
لارا : تا خاستم راه برم پام پیچ خوردو افتادم زمین
ته : وایسا بغلت منم
لارا : ن.....نه....خو.....خودم نزاشت حرفمو تموم کنم که بغلم کرد
ته : ساکت بردمش گذاشتمش رو تخت لباساش پاره شده بود زنگ زدم یه دست لباس بیارن تا لباس بیارن داشتم نگاهش میکردم پاهای سفیدو نازش صورت گوگولیش بدن بی نقصش ترکیب زیبایی شده بود چشماش که عین چشمای لینا بود داشتم فکر میکردم که لباسارو آوردن
ته : مرسی
کارکن : خواهش میکنم
ته : لارا بیا کمکت کنم لباس بپوشی
لارا : ن...نه...خجالت....می...میکشم
ته : من که همچیو دیدم
لارا : (سرخ شدن)
ته : نیاز نیست خجالت بکشی
لارا : ولم کنید ولم کنید (با گریه )
تهبونگ : لارا جواب بده لارا(با داد) گوشی قطع شد
ته : لعنتی(با داد)
کوک : چته
ته : سریع مختصات گوشیه لارا رو پیدا کن
کوک : واسه چی
ته : پیدا کن(داد)
کوک : باشه بیا
ته : مرسی دنبالم بیا
کوک : کجا
ته : تو راه میگم
لارا : ولم کنید (گریه)
لارا : دامنمو در آوردن لباسمم در آوردن همه جامو میلوسیدن یکی زبونشو روی ترقوم یکی دیگه داشتم با انگشتاش پوصینمو میمالید قسم خوردم بعد این اتفاق خودمو بکشم
ته ؛ یک دو سه درو شکستمو وارد شدم
کوک : حرومیا
میونگ : ش....شما...کی؟
ته : قاتل جونت
کوک : دخلتون اومده
ته : همشونو زدیم به کوک گفتم ببرتشون بیرون رفتم سمت لارا تقریبا لخت بود بدن سفیدش آدمو دیونه میکرد
لارا : ت....ه...یو...نگ....ن..نجا...نجاتم....ب....بده
ته : اروم باش کل لباساشو در آوردم با دیدن زخم روی دستش قلبم وایستاد یه سوختگی جدی بود
لارا : ن...نه..ب..بهم...د...دست....ن...ن...نزن
ته : لارا آروم منم بلندش کردمو بردمش حموم اونجا گذاشتمش توی وان آروم بدن سفیدشو شستم
لارا : به خودم اومد دیدم تو حمومم تهیونگ بالا سرم بود کاملا لخت بودم او....اون....داشت منو میشست از خجالت سرخ شدم
ته ؛ خوبی
لارا: چیکار میکنی
ته : بزار کارمو کنم تموم شد بزار کمت کنم بلند شی
لارا : تا خاستم راه برم پام پیچ خوردو افتادم زمین
ته : وایسا بغلت منم
لارا : ن.....نه....خو.....خودم نزاشت حرفمو تموم کنم که بغلم کرد
ته : ساکت بردمش گذاشتمش رو تخت لباساش پاره شده بود زنگ زدم یه دست لباس بیارن تا لباس بیارن داشتم نگاهش میکردم پاهای سفیدو نازش صورت گوگولیش بدن بی نقصش ترکیب زیبایی شده بود چشماش که عین چشمای لینا بود داشتم فکر میکردم که لباسارو آوردن
ته : مرسی
کارکن : خواهش میکنم
ته : لارا بیا کمکت کنم لباس بپوشی
لارا : ن...نه...خجالت....می...میکشم
ته : من که همچیو دیدم
لارا : (سرخ شدن)
ته : نیاز نیست خجالت بکشی
- ۲.۶k
- ۰۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط